دوره و شماره: دوره 14، شماره 2، اسفند 1403 
پژوهشی

مشاوره روانی به مثابه تکنولوژی: تحلیل انتقادی و بازسازی از منظر برگمان

https://doi.org/10.30465/ps.2025.52437.1793

زینب خالقی چشمه سبز؛ علی رضا منجمی

چکیده در جوامع معاصر، تنوع روزافزون نیازها و چالش‌های زندگی روزمره، مراجعه به مشاوران روان‌شناس را به پدیده‌ای فراگیر بدل کرده‌است. در این مقاله، درمان شناختی-رفتاری (CBT) به‌عنوان رایج‌ترین شیوه در جلسات مشاوره و روان‌درمانی، به‌مثابه نوعی تکنولوژی روانشناختی و با رویکردی فلسفی تحلیل و نقد می‌شود. مطابق تحلیلِ صورت‌گرفته، این چارچوب نظری جدید افق‌هایی برای فهم بهتر CBT فراهم می‌آورد و رهیافت‌هایی برای اصلاح و ارتقای آن پیش می‌نهد. با اتکا به چارچوب نظری آلبرت برگمان، فیلسوف تکنولوژی، نشان داده‌ می‌شود که CBT با الگوی «پارادایم دستگاه» همسوست؛ رویکردی استانداردشده که علیرغم کارایی ساختاریافته، به کاهش عمق تجربه انسانی، بی‌توجهی به زمینه‌های اجتماعی-فرهنگی و تقلیل رابطه درمانی به تعاملی مکانیکی می‌انجامد. سپس با بهره‌گیری از مفهوم «اشیاء و فعالیت‌های کانونیِ» برگمان، راهکارهایی برای اصلاح CBT در این پژوهش پیشنهاد می‌شود، از جمله تقویت رابطه درمانی اصیل از طریق همدلی و مشارکت فعال، تلفیق تمرینات ذهن‌آگاهی برای غنای تجربه زیسته، به‌کارگیری CBT گروهی برای احیای پیوندهای اجتماعی و طراحی ابزارهای دیجیتال مبتنی بر تعامل معنادار. این تحولات CBT را از ابزاری صرفاً فنی و مبتنی بر عقلانیت ابزاری به فعالیتی کانونی تبدیل می‌کند که همزمان با کاهش علائم، به غنای روابط انسانی در خانواده و جامعه یاری می‌رساند. در نهایت، مقاله با اشاره به محدودیت‌های رویکرد برگمان، ضرورت تلفیق آن با نظریه‌های پساپدیدارشناسی دان آید و نظریه انتقادی تکنولوژی اندرو فینبرگ را برای پوشش ابعاد فرهنگی و زمینه‌ای در روان‌درمانی معاصر مورد تأکید قرار می‌دهد.

پژوهشی

دیدگاه دکارت در باب کیفیات اولیه و کیفیات ثانویه: واقع‌گرایی یا ضد- واقع‌گرایی

https://doi.org/10.30465/ps.2025.52866.1799

سعیده شاه میر؛ عبدالله نصری

چکیده در این مقاله تلاش بر آن است تا ابتدا تصویری روشن از مبحث کیفیات اولیه و ثانویه در اندیشة دکارت ارائه شود. دکارت، در کنار سایر دعاوی متافیزیکی خود، ضمن قبول سه جوهر نفس، خدا و ماده، در باب جوهر مادی مدعی است که این جوهر، تنها دارای یک صفت ذاتی است و آن صفت امتداد است. به اعتقاد او، تمام آنچه هست ذرات ماده است، که این ذرات دارای ویژگی‌های هندسی خاصی از جمله اندازه، حرکت و شکل هستند. این ویژگی‌ها را دکارت «کیفیات واقعی» ماده نام می‌نهد. اگرچه اندیشة دکارت در باب «کیفیات اولیه یا واقعی» از وضوح بیشتری برخوردار است، اما این وضوح گفتار و اندیشه در آراء او، ناظر به کیفیات ثانویه موجود نیست. از همین روست که برخی شارحین دکارت، او را یک ضد- واقع‌گرا در باب کیفیات ثانویه بشمار می‌آورند. در این مقاله نیز تلاش می‌شود، تا ضمن ارائة دیدگاه دکارت در باب کیفیات و تقابل او با فلسفة مدرسی، تفاسیر مختلفی که از دیدگاه او ناظر به کیفیات ثانویه به عمل آمده، از تفاسیر میانه و ضد- واقع‌گرایانه، شرح داده شود، و نهایتاً از او، با نظر به رهیافت لاکی در باب کیفیات، در مقام یک واقع‌گرا دفاع شود.

پژوهشی

علل روان‌شناختی مخالفت‌های عمومی با محصولات تغییریافته ژنتیکی به رغم موافقت نسبی دانشمندان مبنی بر بی‌خطر بودن GMO

https://doi.org/10.30465/ps.2025.51927.1785

نصراله کشاورز؛ هادی صمدی

چکیده چکیده:
این مقاله به بررسی فاصله میان «درک علمی» و «پذیرش عمومی» محصولات تغییریافته ژنتیکی می‌پردازد تا مشخص شود چرا با وجود تأیید بی‌خطر بودن این محصولات توسط دانشمندان و مراکز علمی معتبر، اکثریت مردم نسبت به مصرف آنها تمایلی نشان نمی‌دهند. مقاله ضمن بررسی اختلاف میان «یافته‌های علمی» و «باورهای ذهنی»، با مرور اجماع نسبی بر بی‌ضرر بودن محصولات تغییریافته ژنتیکی و نبود شواهد تجربی مبنی بر آسیب‌های آنها به سلامت انسان و محیط‌زیست، دیدگاه‌های عمومی درباره این محصولات را بر اساس معیارهایی مانند جنسیت، میزان تحصیلات، گروه‌های سنی، باورهای ایدئولوژیک و حتی وابستگی‌های سیاسی تحلیل می‌کند. ابتدایی‌ترین فرضیه ناظر بر عدم پذیرش این محصولات، ممکن است «عدم اعتماد به علم» به نظر برسد. اما آنچه از نظرات مردم برجسته می‌شود نشان می‌دهد که میزان موافقت یا مخالفت آنان با موضوعات علمی مختلف به طرز معناداری بر حسب زمینه تغییر می‌کند. با در نظر گرفتن سوگیری‌های شناختی، از جمله «سوگیری تأیید»، فرضیه عدم اعتماد به علم به‌عنوان توضیحی کامل رد می‌شود. در ادامه مقاله، تلاش می‌شود با بررسی نقش «تفکر سریع» در فرایند تصمیم‌گیری و ترجیح «درک شهودی» بر «درک علمی»، ضمن تبیین مفهوم عقلانیت محدود، پاسخی مناسب برای این مسئله ارائه شود.

پژوهشی

بازآفرینی مناقشة ارادة آزاد: از قرن هجدهم تا علوم شناختی معاصر

https://doi.org/10.30465/ps.2025.52842.1798

فریده لازمی؛ محمد اصغری

چکیده بحث دربارۀ ارادۀ آزاد از کهن‌ترین و بنیادی‌ترین چالش‌ها در فلسفه است که اوج خود را در قرن هجدهم، به‌ویژه در آثار دیوید هیوم، یافته است. این مقاله با عنوان «بازآفرینی مناقشة ارادة آزاد: از قرن هجدهم تا علوم شناختی معاصر» می‌کوشد این تقابل کلاسیک میان آزادی و ضرورت را در پرتو داده‌ها و مباحث جدید در علوم شناختی و عصب‌پژوهی بازخوانی کند. پرسش اصلی این است که آیا یافته‌های تجربی اخیر ـ­همچون پژوهش‌ها دربارۀ فرایند تصمیم‌گیری، پیش‌بینی کنش‌ها و علیت ذهنی­ـ می‌توانند امکان «آزادی اراده» را تأیید یا به چالش بکشند؟
فرضیة مرکزی مقاله این است که چارچوب همخوان­گرایانۀ هیوم، که بر هماهنگی میان ضرورت علّی و توانایی انسان برای عمل بر اساس دلایل تأکید دارد، همچنان منبعی مهم برای فهم و هدایت مناقشات علمی امروز فراهم می‌آورد. روش تحقیق، تحلیلی­ـ­تطبیقی است: از یک سو مفاهیم و استدلال‌های هیوم و دیگر متفکران قرن هجدهم بررسی می‌شوند، و از سوی دیگر، این مفاهیم در پرتو یافته‌های علوم شناختی و عصب‌پژوهی بازخوانی می‌گردند.
نتایج نشان می‌دهد که خوانش همخوان­گرایانه از آزادی اراده نه‌تنها در برابر چالش‌های علوم شناختی مقاوم است، بلکه می‌تواند در بازتعریف مفاهیمی چون ضرورت، کنترل و مسئولیت اخلاقی در گفت‌وگوی میان فلسفه و علم نقش‌آفرین باشد. ازاین‌رو، مناقشۀ دیرپای آزادی و ضرورت پایان نمی‌یابد، بلکه در بستر علوم معاصر افق‌های تازه‌ای می‌یابد.

پژوهشی

دلالت‌های تجربه‌گرایی اجتماعی سولومون درباره شبه‌علم: بررسی مورد لیسنکوئیسم

https://doi.org/10.30465/ps.2024.49093.1729

زهرا زرگر

چکیده بررسی نمونه‌های شبه‌علم نشان می‌دهد در بسیاری از موارد، افرادی که مبدع شبه‌علم بوده و آن را توسعه می‌دهند، خود دارای اعتبار علمی هستند. به همین سبب، در مباحث اخیر به تمایز شبه‌علم از اموری مثل علم نابالغ و علم بد توجه شده‌ است. در این مقاله با لحاظ کردن این تفاوت به این پرسش می‌پردازیم که چه چیز شبه‌علم را از اختلاف ِنظرهای علمی معمول یا ثمربخش متمایز می‌کند؟ برای پاسخ به این پرسش از نظریه تجربه‌گرایی اجتماعی سولومون و مدل بردارهای تصمیم استفاده می‌کنیم. در مدل پیشنهادی سولومون، بردارهای تصمیم شامل اموری اجتماعی، سیاسی، نظری، و تجربی می‌شوند که در مقیاس اجتماعی، شرایط را برای پذیرش یک نظریه مساعد یا نامساعد می‌کنند. سولومون با استفاده از این بردارها اختلاف نظر علمی را تحلیل کرده و چارچوبی هنجاری برای آن ارائه می‌دهد. طبق این چارچوب، اختلاف نظر علمی در شرایطی سودمند است که تلاش‌های پژوهشی دانشمندان بین نظریه‌های بدیل، در تناسب با میزان موفقیت‌های تجربی این نظریه‌ها توزیع شده باشد. با به کار بستن این مدل بر روی مورد لیسنکوئیسم (مناقشه میان ژنتیک‌دانان و لیسنکوئیست‌های حامی وراثت صفات اکتسابی در شوروی سابق)، دلالت‌های این مدل در تحلیل نسبت شبه‌علم با اختلاف نظر علمی ثمربخش تشریح شده و نقاط قوت و امتیاز آن مورد بررسی قرار می‌گیرد.

پژوهشی

صدقِ تبیین‌های استعاری در پرتو نظریۀ استعاره‌های مفهومی

https://doi.org/10.30465/ps.2025.51913.1784

قاسم خبازیان؛ سید محمدمهدی اعتماد الاسلامی بختیاری

چکیده در مقام توصیف، استعاره‌ها به شکل گسترده در گفتمان علمی از جمله تبیین‌های علمی به کار می‌روند. اما این که تبیین‌های استعاری، تبیین‌هایی موجه‌اند نیازمند واکاوی است. بر طبق رویکرد غالب، یک تبیین علمی موجه باید فهم‌افزا و صادق باشد. چالش اساسی دربارۀ صدق تبیین‌های استعاری این است که گزاره‌های استعاری به دلیل عدم تطابق با واقعیت، کاذب تلقی می‌شوند؛ درحالی‌که انتظار می‌رود تبیین‌های علمی صادق باشند. در این پژوهش، ابتدا، با استفاده از نظریۀ استعاره‌های مفهومی لیکاف و جانسون نشان می‌دهیم چگونه تبیین‌های استعاری فهم‌افزایی می‌کنند. سپس، استدلال خواهیم کرد چگونه می‌توان مطابق با این نظریه، افزون بر فهم‌افزایی، صدق تبیین‌های استعاری را پذیرفت. اتکای استدلال اخیر بر این است که فهم، مقدم بر صدق و غالباً در گرو استعاره است. در پایان از چهار مسیر که استدلال بر مبنای استعاره‌های مرده، استدلال بر مبنای مطابقت جزئی در برابر مطابقت کامل، استدلال بر مبنای هزینه معرفتی و استدلال بر مبنای برازش منحنی نامیده‌ایم می‌کوشیم تا موضع صدق تبیین‌های استعاری را تدقیق و تقویت کنیم.

پژوهشی

از متافیزیک تا مکانیک: خوانش تطبیقی مفهوم زمان در دیدگاه فلسفی غربی، اسلامی و فیزیک نیوتنی

https://doi.org/10.30465/ps.2025.51619.1777

فائزه اسکندری؛ رضیه برجیان

چکیده مفهوم «زمان» همواره به عنوان یکی از بنیادی‌ترین مفاهیم هستی‌شناختی، در گذر تاریخ اندیشه، مورد تامل فلسفی، دینی و علمی قرار گرفته است. «زمان» در هر سنت فکری روایتی منحصر به فرد دارد؛ اما اگر «زمان» نه به عنوان یک مفهوم انتزاعی، بلکه به عنوان پدیده‌ای چند بُعدی مورد بررسی قرار بگیرد، ردپای آن هم در اندیشه‌های فلسفی غرب، هم در متون حکمت اسلامی و هم در قوانین فیزیک کلاسیک قابل مشاهده است. در این مقاله‌ تلاش شده تا با تکیه بر روش توصیفی – تحلیلی مفهوم و ویژگی‌های زمان از منظر فلاسفه‌ی غربی (افلاطون، ارسطو)، دیدگاه فلاسفه‌ی اسلامی (ابن‌باجه، ابن‌رشد) و در نهایت فیزیک نیوتنی برای اولین بار مورد بررسی قرار بگیرد تا وجوه تشابه و تمایز آنها را واکاوی نماید. بررسی تطبیقی «زمان» در سه منظومه‌ی فکری فلسفه غربی، حکمت اسلامی و فیزیک نیوتنی، وجوه اشتراک و افتراقی را آشکار می‌سازد که درک عمیق‌تری از ماهیت پیچیده‌ی زمان را ارائه می‌دهد. از این رو، مقاله‌ی حاضر به دنبال یافتن پاسخی بر این سوال است که «چگونه آنچه در فلسفه در تعریف زمان و مشتق از آن مطرح می‌شده، در اندیشه‌ی نیوتنی، مقدمات انتخاب‌های ریاضی برای توصیف زمان را فراهم آورده است؟». یافته‌های به دست آمده در این پژوهش منجر به یک خوانش تطبیقی برای مقایسه‌ی آرای فیلسوفان نامبرده و نیوتن و تاثیرگذاری مستقیم و غیرمستقیم اندیشه‌های ایشان بر فیزیک نیوتنی شده است.

پژوهشی

مرزهای دانش بومی و علم مدرن: تحلیل مناقشه دانشگاهی میان فارماکوگنوزی و داروسازی سنتی در ایران

https://doi.org/10.30465/ps.2025.52135.1790

نوید روان؛ فائزه وحیدی؛ حمیدرضا نمازی

چکیده داروسازی سنتی و فارماکوگنوزی دو رشته دانشگاهی مستقل و از دوره‌های تخصصی رشته داروسازی در ایران هستند. داروسازی سنتی حیطه بررسی متون سنتی داروسازی و ساخت و ارزیابی عملکرد فراورده‌های سنتی است. علم فارماکوگنوزی علم استخراج، شناسایی، بررسی اثرات درمانی ترکیبات موثره موجود در فراورده‌های طبیعی و طراحی و تولید فرمولاسیون داروهای گیاهی است. وجه شباهت دو رشته در استفاده آنها از فراورده‌های طبیعی و تمایز آنها در روش شناسی پژوهش بر روی اثرات درمانی این ترکیبات و رویکرد آنها نسبت به تولید فراورده نهایی است. به علت شباهت در موضوع مطالعه و تفاوت در روش مطالعه، دو رشته در سطح دانشگاهی مناقشات مهمی دارند که بررسی آنها ابعاد مهمی از نسبت داروسازی و فراورده‌های طبیعی را آشکار می‌کند. مطالعه حاضر با استفاده از روش تحلیل مناقشاتی به عنوان یک روش در زمینه مطالعات علم، 9 مناقشه روبنایی و 3 مناقشه زیربنایی را شناسایی و تحلیل کرده است. مناقشات روبنایی شامل شیمیایی/گیاهی، سنتزی/طبیعی، فرموله شده/ فرموله نشده، استاندارد جهانی/ استاندارد بومی، خالص‌سازی/ حفظ تمام ترکیبات، مکانیسم/ شواهد تجربی، مادی/ معنوی، رشته/ حوزه، و تخصص‌گرایی/ تخصص‌زدایی می‌باشند. مناقشات زیربنایی که ریشه در مفروضات فلسفی هر کدام از حیطه‌ها دارد شامل مناقشه مداخله در طبیعت/ بازگشت به طبیعت، تقلیل‌گرایی/ کل گرایی، و علم دانشگاهی/ دانش عمومی-تاریخی است. بررسی و تحلیل مناقشات این دو حیطه دانشگاهی موقعیت هر دو رشته را از منظر مطالعات علم ترسیم می‌کند و از خلط رسالت و حیطه فعالیت دو رشته جلوگیری می‌کند.

پژوهشی

ارزیابی فلسفی از مدل‌سازی‌های انتقال تکنولوژی

https://doi.org/10.30465/ps.2025.52305.1792

عماد طیبی

چکیده هرگونه مدل‌سازی از انتقال تکنولوژی، مبتنی بر تصوری از تکنولوژی است. تصوری که تکنولوژی را صرفاً ساختارهای فیزیکی مصنوعات فنی در نظر می‌گیرد، در انتقال تکنولوژی نیز به دنبال انتقال فیزیکی این مصنوعات است. در این مقاله نشان می‌دهیم که هرچند تحول مدل‌های انتقال تکنولوژی نشان از توجه آن‌ها به زمینه و برخی ابعاد فرهنگی و اجتماعی دارد اما همچنان دچار برخی انگاره‌های مبهم یا نادرست هستند. این امر ناشی از یک آشفتگی مفهومی پیرامون چیستی تکنولوژی و فقدان یک نظریه فلسفی یکپارچه است. ما برای رفع این فقدان با بهره‌گیری از ادبیات فلسفه تکنولوژی، نظریه‌ای فلسفی پیرامون تکنولوژی ارائه می‌کنیم. بر اساس این نظریه، یک تکنولوژی‌، طرح و راه‌حلی برای مسائل فنی است که توسط عامل‌های قصدمند جهت تحقق مقاصد به کار گرفته می‌شود و در آن از توان علّی واقعیت فیزیکی یا اجتماعی موجود استفاده می‌شود. از این رو انتقال تکنولوژی شامل ایجاد مقاصد مشابه، به‌کارگیری طرح مشابه، انتقال یا ایجاد مصنوع مشابه برای به‌کارگیری توان علّی آن در موقعیت مقصد است. این رویکرد توجه ما را به مقاصد، ارزش‌ها و هنجارهای جامعه مقصد، ایجاد مصنوعات اجتماعی از جمله نهادها یا قوانین متناسب، لزوم وجود تکنولوژی‌های وابسته در جامعه مقصد، لزوم بازسازی طرح تکنولوژیکی متناسب موقعیت مقصد و موارد دیگری معطوف می‌کند. این جنبه‌ها تذکری است بر اینکه پیش از تسهیل انتقال تکنولوژی باید به نقادی انتقال تکنولوژی توجه کرد.

پژوهشی

بازتفسیر تحلیل علّیت ماکس وبر در علوم فرهنگی: نقش قواعد تجربی و شرطی‌های خلاف‌واقع در حفظ تمایز نوکانتی

https://doi.org/10.30465/ps.2025.52704.1794

علی شمسی؛ کیوان الستی

چکیده روش‌شناسی ماکس‌وبر تحتِ تأثیر اندیشمندان مکتب نوکانتیِ بادن، به تمایز میان علوم‌طبیعی و علوم‌فرهنگی تأکید دارد. این رویکرد علوم‌انسانی را با فهم معنای کنش‌های انسانی، و علوم‌طبیعی را با تبیین از طریق قانون‌های علّی تشخیص می‌دهد.
امّا، وبر برای تحلیل خود از واژۀ «علیت» و «تحلیل‌های علّی» استفاده کرده و از آنجا که تبیین (در عامیانه‌ترین تعریف) به معنای بیانِ علّت است، این تصوّر ایجاد شده که روش وبر در علوم‌فرهنگی به واسطۀ علاقه او به تحلیل علّی، به علوم‌طبیعی نزدیکتر شده که این نیز معنایی ندارد به جز پذیرش نوعی از تحصل‌گرایی.
در این مقاله استدلال می‌کنیم که تحلیل علّی وبر، همچنان به تمایز میان علوم‌فرهنگی و علوم‌طبیعی (موردنظر نوکانتی‌های بادن) متعهد باقی می‌ماند. برای این منظور بعد از شرح روش‌شناسی و رویکرد علّی وبر، با مقایسه شرح وبر با فلاسفه دیگری که درخصوص علیت منفرد قرائت‌هایی ارایه داده‌اند (به طور مشخص دیوید لوئیس) نشان خواهیم داد که تحلیل علیّت منفرد، دارای ویژگی‌هایی است که به کار رفتن آن در دیدگاه وبر، مرز میان علوم‌طبیعی و علوم‌فرهنگی همچنان حفظ خواهد شد. در این مقاله، ملاکی برای تمایز میان این دو نوع علم ارایه می‌شود.