جواد اکبری تختمشلو؛ سید مهدی حسینی نسب
چکیده
فلاسفۀ علم، اعم از رئالیست و آنتیرئالیست، از اوایل قرن بیستم، عمدتاً با انگیزۀ غلبه بر برخی مسائل در فرایند فهم علم (بالاخص برخی مسائل جدّی که از واقعیّاتی چون تغییر متوالی و عمیق نظریههای علمی ناشی میشدند)، گرایش ویژهای به مفهوم "ساختار" نشان دادهاند. در این راستا، تاکنون انواع مختلف "ساختارگرایی" حول این باور شکل گرفتهاند ...
بیشتر
فلاسفۀ علم، اعم از رئالیست و آنتیرئالیست، از اوایل قرن بیستم، عمدتاً با انگیزۀ غلبه بر برخی مسائل در فرایند فهم علم (بالاخص برخی مسائل جدّی که از واقعیّاتی چون تغییر متوالی و عمیق نظریههای علمی ناشی میشدند)، گرایش ویژهای به مفهوم "ساختار" نشان دادهاند. در این راستا، تاکنون انواع مختلف "ساختارگرایی" حول این باور شکل گرفتهاند که علم صرفاً قادر است از ساختار جهان (و نه از ابعاد هستیشناختی اشیاء آن) پرده بردارد. با اینحال، همۀ ساختارگراییها با نقد بسیار مهمّ و جدّی بهنام "نقد نیومن" مواجه شدهاند که طبق آن اگر قرار باشد ساختار حداکثر چیزی باشد که ما از جهان میدانیم، در آن صورت کلِّ چیزی که عملاً از جهان خواهیم دانست جز کاردینالیتی، یعنی تعداد اشیاء مربوط، نخواهد بود.نظر به جایگاه ویژۀ ساختارگرایی در فلسفۀ علم و همچنین عمق و جدّیت نقد نیومن، ما در این مقاله قصد داریم ضمن معرفی ساختارگراییِ علمیِ رئالیستی و نیز آنتیرئالیستی، پاسخ آنها به این نقد را مورد برّرسی و ارزیابی قرار دهیم. نتایج این برّرسی حکایت از ناتوانی یا لااقل مسئلهداری جدّی هر دوی این ساختارگراییها در تدارک پاسخی رضایتبخش به چالش نیومن دارد: ناتوانی و مسئلهداری که عمدتاً ریشه در همان ماهیّت و مبانی ساختارگرایانۀ این مکاتب دارد.