نشریه فلسفه علم بر اساس مجوز شماره 3/11/50662 به تاریخ 1390/3/25 کمیسیون نشریات وزارت علوم حائز رتبه علمی-پژوهشی گردید. فلسفه علم در ایران رشته تقریبا نوپایی است. این رشته نزدیک به دو دهه پیش تاسیس شد و در حال حاضر دورههای کارشناسی ارشد و دکتری آن در کشور برگزار میشود. پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی با انتشار اولین مجله علمیـپژوهشی این رشته، سعی بر آن دارد تا ضمن انتشار آخرین یافتههای پژوهشگران، اعضای هیات علمی و دانشجویان در این حیطه، زمینه تشکیل «جامعه تخصصی فلسفه علم» و گسترش مطالعات این رشته در کشور را فراهم آورد.
در این زمینه از مقالات در محورهای ذیل استقبال مینماییم:
فلسفه علم عام: مباحث معرفتشناسی و هستیشناسی علم، روششناسی علم، تاریخ فلسفه علم، مکاتب فلسفه علم، علم و جامعه، نسبت تاریخ و فلسفه علم
چکیده این مقاله به تبیین نقش مفهوم حساسیت اخلاقی (Moral Sensibility) در رابطه میان ذهن و واقعیت در چارچوب ایده رهایی (Liberation) که توسط تئودور آدورنو (Theodor W. Adorno) بیان شده است، میپردازد. این تبیین در پیوند با این پرسش قرار میگیرد که چگونه میتوان نظریهای فلسفی در باب اخلاق داشت که بتواند خود را بدل به نیروی مادی در جامعه کند، بدین معنا که این نیرو صرفا هدایتکننده کنش عاملها در سطح معرفتی نباشد و بلکه به لحاظ مادی نیز محرک آنها در سطح اراده باشد؟ این مقاله امر مطلق (Categorical Imperative) کانت را که بر جهانشمولی و غیرمشروط بودن تعهدات اخلاقی تأکید میکند، با دیدگاههای فلسفی جایگزینی که مدعی ماهیت مشروط اخلاق هستند و بر ریشه داشتن اخلاق در خواستهها و احساسات انسانی تأکید دارند، مقایسه میکند. از طریق این مقایسه، بر اهمیت صورتبندی پرسش از لوازم اخلاقی از جمله حساسیت اخلاقی در قالب «مساله هنجارمندی» (Problem of Normativity) تاکید میکند و رهایی را به عنوان یک عنصر اساسی زندگی اخلاقی در جامعه مدرن قرار میدهد. این مقاله، با استفاده از تز «ارسطوییگرایی منفی» (Negative Aristotelianism) فابیان فرینهیگن (Fabian Freyenhagen)، بر ضرورت تشخیص «بد» به عنوان نقطه شروع نقد اخلاقی تأکید کرده و در عین حال کوشش میگردد با نقد خوانش فرینهگن از آدورنو محدودیتهای چارچوبهای بیش از حد سادهای را که صرفاً بر نیازهای اساسی انسانی متمرکز هستند، به چالش کشیده شود. با دخیل کردن برخی بصیرتها در مورد ناخودآگاه و زمینه اجتماعی-تاریخی، نشان داده میشود که چگونه حساسیت اخلاقی نه تنها توسط تأمل عقلانی، بلکه توسط نیروهای عمیقتر روانی و اجتماعی شکل میگیرد. در نهایت، این استدلال از فهمی از عاملیت اخلاقی که ظرایف بیشتری دارد، حمایت میکند که بر ارتباط متقابل بین تجربیات فردی و ساختارهای اجتماعی تأکید میکند در نتیجه توصیفی از حساسیت اخلاقی ارائه میشود که نه تنها شرایط امکان سوبژکتیو اخلاق را به رسمیت میشناسد، بلکه شرایط امکان واقعی اخلاق را نیز در نظر میگیرد.
چکیده بررسی نمونههای شبهعلم نشان میدهد در بسیاری از موارد، افرادی که مبدع شبهعلم بوده و آن را توسعه میدهند، خود دارای اعتبار علمی هستند. به همین سبب، در مباحث اخیر به تمایز شبهعلم از اموری مثل علم نابالغ و علم بد توجه شده است. در این مقاله با لحاظ کردن این تفاوت به این پرسش میپردازیم که چه چیز شبهعلم را از اختلاف ِنظرهای علمی معمول یا ثمربخش متمایز میکند؟ برای پاسخ به این پرسش از نظریه تجربهگرایی اجتماعی سولومون و مدل بردارهای تصمیم استفاده میکنیم. در مدل پیشنهادی سولومون، بردارهای تصمیم شامل اموری اجتماعی، سیاسی، نظری، و تجربی میشوند که در مقیاس اجتماعی، شرایط را برای پذیرش یک نظریه مساعد یا نامساعد میکنند. سولومون با استفاده از این بردارها اختلاف نظر علمی را تحلیل کرده و چارچوبی هنجاری برای آن ارائه میدهد. طبق این چارچوب، اختلاف نظر علمی در شرایطی سودمند است که تلاشهای پژوهشی دانشمندان بین نظریههای بدیل، در تناسب با میزان موفقیتهای تجربی این نظریهها توزیع شده باشد. با به کار بستن این مدل بر روی مورد لیسنکوئیسم (مناقشه میان ژنتیکدانان و لیسنکوئیستهای حامی وراثت صفات اکتسابی در شوروی سابق)، دلالتهای این مدل در تحلیل نسبت شبهعلم با اختلاف نظر علمی ثمربخش تشریح شده و نقاط قوت و امتیاز آن مورد بررسی قرار میگیرد.
چکیده روششناسی ماکسوبر تحتِ تأثیر اندیشمندان مکتب نوکانتیِ بادن، به تمایز میان علومطبیعی و علومفرهنگی تأکید دارد. این رویکرد علومانسانی را با فهم معنای کنشهای انسانی، و علومطبیعی را با تبیین از طریق قانونهای علّی تشخیص میدهد. امّا، وبر برای تحلیل خود از واژۀ «علیت» و «تحلیلهای علّی» استفاده کرده و از آنجا که تبیین (در عامیانهترین تعریف) به معنای بیانِ علّت است، این تصوّر ایجاد شده که روش وبر در علومفرهنگی به واسطۀ علاقه او به تحلیل علّی، به علومطبیعی نزدیکتر شده که این نیز معنایی ندارد به جز پذیرش نوعی از تحصلگرایی. در این مقاله استدلال میکنیم که تحلیل علّی وبر، همچنان به تمایز میان علومفرهنگی و علومطبیعی (موردنظر نوکانتیهای بادن) متعهد باقی میماند. برای این منظور بعد از شرح روششناسی و رویکرد علّی وبر، با مقایسه شرح وبر با فلاسفه دیگری که درخصوص علیت منفرد قرائتهایی ارایه دادهاند (به طور مشخص دیوید لوئیس) نشان خواهیم داد که تحلیل علیّت منفرد، دارای ویژگیهایی است که به کار رفتن آن در دیدگاه وبر، مرز میان علومطبیعی و علومفرهنگی همچنان حفظ خواهد شد. در این مقاله، ملاکی برای تمایز میان این دو نوع علم ارایه میشود.
قاسم خبازیان؛ سید محمدمهدی اعتماد الاسلامی بختیاری
چکیده در مقام توصیف، استعارهها به شکل گسترده در گفتمان علمی از جمله تبیینهای علمی به کار میروند. اما این که تبیینهای استعاری، تبیینهایی موجهاند نیازمند واکاوی است. بر طبق رویکرد غالب، یک تبیین علمی موجه باید فهمافزا و صادق باشد. چالش اساسی دربارۀ صدق تبیینهای استعاری این است که گزارههای استعاری به دلیل عدم تطابق با واقعیت، کاذب تلقی میشوند؛ درحالیکه انتظار میرود تبیینهای علمی صادق باشند. در این پژوهش، ابتدا، با استفاده از نظریۀ استعارههای مفهومی لیکاف و جانسون نشان میدهیم چگونه تبیینهای استعاری فهمافزایی میکنند. سپس، استدلال خواهیم کرد چگونه میتوان مطابق با این نظریه، افزون بر فهمافزایی، صدق تبیینهای استعاری را پذیرفت. اتکای استدلال اخیر بر این است که فهم، مقدم بر صدق و غالباً در گرو استعاره است. در پایان از چهار مسیر که استدلال بر مبنای استعارههای مرده، استدلال بر مبنای مطابقت جزئی در برابر مطابقت کامل، استدلال بر مبنای هزینه معرفتی و استدلال بر مبنای برازش منحنی نامیدهایم میکوشیم تا موضع صدق تبیینهای استعاری را تدقیق و تقویت کنیم.
چکیده هرگونه مدلسازی از انتقال تکنولوژی، مبتنی بر تصوری از تکنولوژی است. تصوری که تکنولوژی را صرفاً ساختارهای فیزیکی مصنوعات فنی در نظر میگیرد، در انتقال تکنولوژی نیز به دنبال انتقال فیزیکی این مصنوعات است. در این مقاله نشان میدهیم که هرچند تحول مدلهای انتقال تکنولوژی نشان از توجه آنها به زمینه و برخی ابعاد فرهنگی و اجتماعی دارد اما همچنان دچار برخی انگارههای مبهم یا نادرست هستند. این امر ناشی از یک آشفتگی مفهومی پیرامون چیستی تکنولوژی و فقدان یک نظریه فلسفی یکپارچه است. ما برای رفع این فقدان با بهرهگیری از ادبیات فلسفه تکنولوژی، نظریهای فلسفی پیرامون تکنولوژی ارائه میکنیم. بر اساس این نظریه، یک تکنولوژی، طرح و راهحلی برای مسائل فنی است که توسط عاملهای قصدمند جهت تحقق مقاصد به کار گرفته میشود و در آن از توان علّی واقعیت فیزیکی یا اجتماعی موجود استفاده میشود. از این رو انتقال تکنولوژی شامل ایجاد مقاصد مشابه، بهکارگیری طرح مشابه، انتقال یا ایجاد مصنوع مشابه برای بهکارگیری توان علّی آن در موقعیت مقصد است. این رویکرد توجه ما را به مقاصد، ارزشها و هنجارهای جامعه مقصد، ایجاد مصنوعات اجتماعی از جمله نهادها یا قوانین متناسب، لزوم وجود تکنولوژیهای وابسته در جامعه مقصد، لزوم بازسازی طرح تکنولوژیکی متناسب موقعیت مقصد و موارد دیگری معطوف میکند. این جنبهها تذکری است بر اینکه پیش از تسهیل انتقال تکنولوژی باید به نقادی انتقال تکنولوژی توجه کرد.
چکیده مفهوم «زمان» همواره به عنوان یکی از بنیادیترین مفاهیم هستیشناختی، در گذر تاریخ اندیشه، مورد تامل فلسفی، دینی و علمی قرار گرفته است. «زمان» در هر سنت فکری روایتی منحصر به فرد دارد؛ اما اگر «زمان» نه به عنوان یک مفهوم انتزاعی، بلکه به عنوان پدیدهای چند بُعدی مورد بررسی قرار بگیرد، ردپای آن هم در اندیشههای فلسفی غرب، هم در متون حکمت اسلامی و هم در قوانین فیزیک کلاسیک قابل مشاهده است. در این مقاله تلاش شده تا با تکیه بر روش توصیفی – تحلیلی مفهوم و ویژگیهای زمان از منظر فلاسفهی غربی (افلاطون، ارسطو)، دیدگاه فلاسفهی اسلامی (ابنباجه، ابنرشد) و در نهایت فیزیک نیوتنی برای اولین بار مورد بررسی قرار بگیرد تا وجوه تشابه و تمایز آنها را واکاوی نماید. بررسی تطبیقی «زمان» در سه منظومهی فکری فلسفه غربی، حکمت اسلامی و فیزیک نیوتنی، وجوه اشتراک و افتراقی را آشکار میسازد که درک عمیقتری از ماهیت پیچیدهی زمان را ارائه میدهد. از این رو، مقالهی حاضر به دنبال یافتن پاسخی بر این سوال است که «چگونه آنچه در فلسفه در تعریف زمان و مشتق از آن مطرح میشده، در اندیشهی نیوتنی، مقدمات انتخابهای ریاضی برای توصیف زمان را فراهم آورده است؟». یافتههای به دست آمده در این پژوهش منجر به یک خوانش تطبیقی برای مقایسهی آرای فیلسوفان نامبرده و نیوتن و تاثیرگذاری مستقیم و غیرمستقیم اندیشههای ایشان بر فیزیک نیوتنی شده است.