مهدی بهنیافر
چکیده
زمینۀ اصلی این پژوهش بررسی روش دکارت در معرفت به عالم محسوس و نسبت آن با آرمان اصلموضوعی معرفت است. با فاصلهگرفتن از این ایراد که دکارت در شناخت عالم مادی از روش اصلموضوعی عدول کرده، استدلال کردهام که وی، از جمله در این عرصه، با توسعۀ قواعد تبدیل و استنتاجی دستگاه معرفت و شکستن انحصار قیاس، همچنان به روش اصلموضوعی در تأسیس ...
بیشتر
زمینۀ اصلی این پژوهش بررسی روش دکارت در معرفت به عالم محسوس و نسبت آن با آرمان اصلموضوعی معرفت است. با فاصلهگرفتن از این ایراد که دکارت در شناخت عالم مادی از روش اصلموضوعی عدول کرده، استدلال کردهام که وی، از جمله در این عرصه، با توسعۀ قواعد تبدیل و استنتاجی دستگاه معرفت و شکستن انحصار قیاس، همچنان به روش اصلموضوعی در تأسیس درخت معرفت پایبند مانده است. یکی از مهمترین قواعد استنتاج غیرقیاسی توسعهیافته در کار او روشی است که امروزه با عنوان استنتاج بهترین تبیین شناخته میشود. با تحلیل اسنادی نشان دادهام که افزون بر صورتبندی پایۀ استنتاج بهترین تبیین، صورتبندی گستردۀ آن هم در طرح اولیهای مانند گفتار در روش و هم در بخشهای تجربی اصول فلسفه به وضوح قابل رهگیری است. مطالعۀ این توسعۀ قواعد استنتاجی در کار دکارت، نه تنها برخی ابعاد ایدۀ مهم و دورانساز او مبنی بر جایگزینی روش بهجای منطق را روشن میسازد بلکه الگویی برای جمع میان معرفت تجربی با روش اصلموضوعی بهدست میدهد که بهویژه الهام بخش شناخت و مواجهۀ عقلانی با رخدادهای خلّاق و نوشوندۀ تجربی و انسانی است و بر پایۀ آن میتوان روزنهای بهسوی خروج از آنارشی معرفتی و حتی آنارشی ارزشی در این قبیل عرصهها گشود.