در آغاز قرن بیستم، فلسفة تجربهگرایانه، در مقام یک مکتب فلسفی تثبیتشده، با انتقاداتی مواجه شد، چنانکه ارائة صورتبندی دقیق و عاری از مشکلات معمول برای ترمیم این مکتب ضروری مینمود. یکی از گامهای بلند در راه ارائة شالودهای متقن برای فلسفة تجربهگرایانه، پیشنهاد رویکرد مبتنیبر ساختار نحوی، در کتاب ساختار نحوی زبان (1934) کارناپ ...
بیشتر
در آغاز قرن بیستم، فلسفة تجربهگرایانه، در مقام یک مکتب فلسفی تثبیتشده، با انتقاداتی مواجه شد، چنانکه ارائة صورتبندی دقیق و عاری از مشکلات معمول برای ترمیم این مکتب ضروری مینمود. یکی از گامهای بلند در راه ارائة شالودهای متقن برای فلسفة تجربهگرایانه، پیشنهاد رویکرد مبتنیبر ساختار نحوی، در کتاب ساختار نحوی زبان (1934) کارناپ بود. اما این رویکرد از عهدة پاسخگویی به ایرادات وارده برنیامد، چنانکه کارناپ از آغاز دهة چهل به ارائة رویکردی نو، با عنوان رویکرد معناشناسانه همت گمارد. هرچند هر دو رویکرد ارائهشده توسط کارناپ، یعنی رویکردهای ساختار نحوی و معناشناسانه، از نقاط اوج فلسفة معاصر به حساب میآیند، کارناپ نهایتاً نمیتواند نسخة غیر قابل انتقاد و منسجمی از تجربهگرایی ارائه کند. با این حال در پایان مقاله نشان خواهیم داد که نواقص باقیمانده (پس از اعمال رویکرد معناشناسانه) باعث نابودی فلسفة تجربهگرایی نمیشوند