در این مقاله دو دیدگاه عمده که فلاسفة علم از قرن بیستم تاکنون در مورد نظریههای علمی داشتهاند معرفی خواهد شد. این دو دیدگاه یکی «دیدگاه متداول» یا رویکرد نحوی به علم است، و دیگری دیدگاه معناشناختی به نظریههای علمی است. با این حال عمدة تمرکز این مقاله در معرفی دیدگاه معناشناختی به علم خواهد بود. رویکرد اول اکنون چندان طرفداری ...
بیشتر
در این مقاله دو دیدگاه عمده که فلاسفة علم از قرن بیستم تاکنون در مورد نظریههای علمی داشتهاند معرفی خواهد شد. این دو دیدگاه یکی «دیدگاه متداول» یا رویکرد نحوی به علم است، و دیگری دیدگاه معناشناختی به نظریههای علمی است. با این حال عمدة تمرکز این مقاله در معرفی دیدگاه معناشناختی به علم خواهد بود. رویکرد اول اکنون چندان طرفداری در میان فلاسفة علم ندارد و عمدتاً متعلق به پوزیتیویستهای منطقی بوده است. دو اشکال عمدة این دیدگاه، یکی غیرعملی بودن صورتبندی نظریههای علمی در زبان منطق مرتبة اول است و دیگری ارائة تبیینی نامناسب از مفهوم مدل و کاربرد آن در علم است. ملاحظه خواهد شد که با معرفی مفهوم ساختار و نسخهای از دیدگاه معناشناختی که داکوستا و فرنچ ارائه میدهند، که در آن از مفهوم صدق جزئی استفاده میکنند، بسیاری از مشکلات دیدگاه متداول از جمله دو اشکال فوق برطرف خواهد شد.
فعالیتهای اصلی فلسفة علم، به مثابة یکی از شاخههای فلسفه، از 1890 در پی تلاش برخی دانشمندان علوم تجربی برای تأسیس مبانی جدید غیر متافیزیکی برای علوم تجربی استقرایی، آغاز شد. نکتة قابل توجه این است که ماهیت اصلی فلسفة علم، در پنج مرحله شکل گرفته است. هدف اصلی این مقاله این است که با توصیف مراحل پنجگانة مذکور، نحوة شکلگیری و تکمیل ...
بیشتر
فعالیتهای اصلی فلسفة علم، به مثابة یکی از شاخههای فلسفه، از 1890 در پی تلاش برخی دانشمندان علوم تجربی برای تأسیس مبانی جدید غیر متافیزیکی برای علوم تجربی استقرایی، آغاز شد. نکتة قابل توجه این است که ماهیت اصلی فلسفة علم، در پنج مرحله شکل گرفته است. هدف اصلی این مقاله این است که با توصیف مراحل پنجگانة مذکور، نحوة شکلگیری و تکمیل ماهیت اصلی فلسفة علم را به تصویر بکشد و نتایجی را از آن به دست آورد. این مراحل عبارتاند از: 1. مرحلة بالندگی (1890-1918) که در آن فیزیک نیوتن به وسیلة فیلسوفانی همچون ماخ، پوانکاره، و دوئم چنان بازسازی میشود که امکان مداخلة هرگونه نگاه متافیزیکی در آن را منتفی میکند؛ 2. مرحلة بسط (1918-1935) که در آن پوزیتیویستهای منطقی با تکیهبر سه اصل اساسی خودشان زمینه را برای بازسازی منطقی علم مهیا میکنند؛ 3. مرحلة کلاسیک (1935-1970) که در آن کار بازسازی منطقی علم، از طریق تجدید نظر پوپر و برخی پوزیتیویستهای منطقی در سه اصل اساسی مرحلة قبلی، تثبیت و تکمیل میشود؛ 4. مرحلة تاریخگرایی (1960-1985) که در آن، تحت تأثیر آرای فایرابند و کوهن، به جای «منطق علم»، «بعد تاریخی علم» مورد توجه قرار میگیرد؛ 5. مرحلة مدلسازی (1970-2000) که در آن، با افزایش تمایلات سمانتیکی و پراگماتیکی در علم، عبارت «مدل»، جانشین عبارت «نظریه» میشود.